« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

خیلی دور؛ خیلی نزدیک.

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۴۰۰، ۰۵:۴۲ ب.ظ

ما آدم‌ها به یک دنیا آمده‌ایم اما در دنیاهای متفاوتی زیست می‌کنیم کادح! گاهی احساس میکنم بین دنیاهایمان هزار سال نوری فاصله‌ست. همین قدر دور. و گاهی گمان می‌کنم فاصله‌ام با کسی به اندازه یک آغوش است. همین‌قدر نزدیک. 

این حس غریب را برایت شرح دادم که بگویم؛درست است در دنیای نسبی ما قرب و بعد معنا دارد اما فاصله، فاصله‌ست. چه یک سانتی‌متر باشد چه هزار کیلومتر! مهم این است مقیاس زمینی فاصله‌ها مدام تغییر میکند و هیچ‌چیز ثابت نیست. یعنی شاید اگر امروز کسی سر به شانه‌ی تو گذاشت و باران بارید؛ فردا هزار کیلومتر دورتر از تو سر به شانه‌ی دیگری بگذاردو برعکس. آنکه از تو هزار سال دور است ممکن است هر آیینه خودش را خسته به آغوش تو برساند و سرش را روی سینه‌ات بگذارد و بگوید آه. بالاخره همه‌چیز ممکن است. پس می‌خواهم آمادگی‌اش را داشته باشی. می‌خواهم فاصله‌هایت را بشناسی. می‌خواهم به هیچ فاصله‌ی نزدیکی دل نبندی و از هیچ فاصله‌ی دوری نا امید نشوی. می‌خواهم فاصله‌ها را باور نکنی. می‌خواهم از هیچ فاصله‌ای مغموم نشوی. فاصله‌ی حقیقی تو در جغرافیای قلبت سنجیده می‌شود. اگر دور یافتی‌اش مطمئن باش که دور است و هرگز نزدیک نمی‌شود و اگر قریب دانستی‌اش شک نکن که هرچقدر هم دور باشد یک روز سر به روی سینه‌ی تو میگذارد. می‌خواهم که بدانی مهندس تمام فاصله‌های روی زمین؛ انسان‌های همین سیاره‌اند. روزی کنار تو. روزی دور از تو. این قانون دنیاست و محبوب و مجنون نمیشناسد اما یقین داشته باش مدبر تمام لحظات تو خدایی‌ست که می‌تواند آنچه دور است را با رحمت‌ش به تو نزدیک کند و آنچه نزدیک‌ است را با حکمت‌ش از تو دور کند. پس هرچه تدبیر شود، خوش است...

  • ۰۰/۱۱/۱۸
  • کادح

نظرات (۱)

لذت بردم از قلم رسا و زیباتون 

 

پاسخ:
ممنونم از لطف‌تون به کلمه‌ها:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

در جهانی که با گریستن آغاز میشود و با گریستن پایان میابد، پیامبری را شناختم که معجزه‌اش کلمه بود و «امید و لبخند» را برایم تلاوت کرد. از آن پس من به سلسلهٔ امیّد اقتدا کرده‌ام،طلوعِ فجر را دوست دارم و اینجا کلماتم را به امانت میگذارم...

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات