دیدار اتفاقی با یک دوست.
به دیدار اتفاقی با یک دوست نیازمندم؛ کادح. به اینکه یک نفر باشه که از رسم دنیای غریبها هیچچیز ندونه و من همهچیز رو با جزیئات کامل براش تعریف کنم. به کسی نیاز دارم که حوصله کنه، منو بشنوه و نظر واقعبینانه داشته باشه. به کسی نیاز دارم که مربی باشه. رفیق باشه. شاعر باشه و هربار که موعد غصه خوردن رسید، یک آبنبات چوبی بذاره کف دستم و بگه، «غصه نخور دیوونه، کی دیده غم بمونه؟» به یه نفر نیاز دارم که باهاش از تهِ دل بخندم و به اندازه اقیانوس اطلس باهاش اشک بریزم. نیاز دارم به کسی که ستارهشناس و منجّم باشه و برام از عظمت و شگفتی آسمون بگه. به کسی نیاز دارم که برام زیباترین تجربههای زیسته رو ردیف کنه و بگه بیا باهم انجامشون بدیم. به یه نفر نیاز دارم که بدونه از زندگی چی میخواد و رسالتش توی این دنیا چیه. یه نفر که بتونه پرواز کنه. یه نفر که با دیدن اوج گرفتناش از شدت اشتیاق دوتا بال روی شونههام سبز شه. با شنیدن صداش، قلبم گرم شه. با نگاه کردن بهش، همهی وجودم غرق شعف شه. به کسی نیاز دارم که باهاش به تشریح قلبم مشغول شم. نیاز دارم به کسی که دلم براش تنگ شده.
- ۰۱/۰۳/۲۲
سلام
چقددددررر خوب نوشتین و ملموس...هر سطر و هر کلمه درست همونی بود که باید👏🏻 همذات پنداری کردم شدیدا...