The Repose
من شیفتهی درنگ در ثانیههایی هستم که فقط به اندازه یک دم و بازدم من رو به غایتم متصل کنن. شیفتهی نگاه کردن به خلقت. شیفتهی مواجه شدن با احساساتِ واقعی. شیفتهی همین ترسی که از برابر چشمم عبور کرد. شیفتهی غمی که در دلم دمام میزنه. شیفتهی حُبی که در قلبم غلیان داره. شیفتهی قطرات سیالی که در چشمم موج میزنن. من با همهی مرگی که قدمهام رو محاصره کرده؛ شیفتهی تنفس هستی و زندگیام. شیفتهی آرمیدن در جوار نور. نمیدونم تصورتون از آرمیدن چیه؟ اما آرمیدن برای من اونجایی معنا پیدا میکنه که با هر رنج و سختی و مشقتی چشمهات رو ببندی و بعد سراسر حجم ریههات خالی بشه و بگی «آخعیش. تموم شد. من رسیدم. من زندگی کردم.» غایت برای من رسیدن به لحظهایه که سید مرتضی توی گنجینههای آسمانی به تصویر کشیده. من برای رسیدن به اون لحظه تلاش میکنم. اونجا که میگه: «غایت خلقت جهان، پرورش انسانهایی است که در برابر شدائد؛ بر هرچه ترس و شک و تردید و تعلق است غلبه کنند.»همین. خیلی شکوهمنده. خیلی خواستنیه...
- ۰۱/۰۶/۱۰
سلام.سلام.سلام
عالی بود،خیلی عالی