« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

تو را، من...

چهارشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۱:۴۲ ب.ظ

دیشب؟ درس خوندم. جزوه نوشتم. بارون بارید. رعد و برق زد آسمون. تاریکی مطلق هر چند دقیقه‌ای یه‌بار تبدیل میشد به روشنایی محض. به ‌«یا مَنْ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَىٰ» فکر کردم و خواب رفتم. 

امروز؟ صبح شد. لیلا بیدارم کرد. ساعت رو بهم اشتباهی گفت و سبب خیر شد که من یه ساعت جلوتر از ساعت واقعی باشم. شکوفه‌های گیلاس رو سر کردم. فهمیدم چقدر «مشاوره» حالم رو خوب میکنه. استاد از انعکاس احساس و محتوا گفت. بخش ناشناخته‌ای از شخصیتم برام روشن شد. رویکردهای دیداری، شنیداری و احساسی رو یادگرفتم. یه پیام از «باسط الرزق» دریافت کردم و حالا دارم به صدای پالت گوش میدم. «تو را من چشم در راهم!»

  • ۰۲/۰۲/۰۶
  • کادح

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

در جهانی که با گریستن آغاز میشود و با گریستن پایان میابد، پیامبری را شناختم که معجزه‌اش کلمه بود و «امید و لبخند» را برایم تلاوت کرد. از آن پس من به سلسلهٔ امیّد اقتدا کرده‌ام،طلوعِ فجر را دوست دارم و اینجا کلماتم را به امانت میگذارم...

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات