« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

زیباتر از امیدی که دارم.

شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۱۲:۰۷ ب.ظ

دمای پلک چشمام بالغ بر 52 درجه سانتی گراده و دمای قلبم منفی 18 درجه. سردمه. سرگردونم. یه حفره تو قلب‌مه که انگار به این زودیا پر نمی‌شه. برای راحتی زندگی مدتی قلبم رو از سمت چپ قفسه‌ی سینه‌م در آوردم که نزنه. برای هیچ‌کس، هیچ‌جا، هیچ‌چیز. اما زندگی‌کردن بدون قلب خیلی سخت‌تر از چیزیه که فکرشو می‌کردم. کاش دست روشن نور، قلبم رو لمس می‌کرد و توی گوشم اذان می‌گفت و دوباره بهم یه قلب هدیه میداد. دلم برای برف و بارون و قدم زدن توی پیاده روهای شهر تنگ شده. تا چشم کار میکنه آسمون شبم بی‌ستاره‌ست. منتظر صبحم و خدا خیلی زیباست. زیباتر از ماهی که روشنایی‌ش از تاریکی پنجره، دلم رو گرم میکنه. زیباتر از امیدی که دارم.

  • ۰۲/۰۲/۰۹
  • کادح

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

در جهانی که با گریستن آغاز میشود و با گریستن پایان میابد، پیامبری را شناختم که معجزه‌اش کلمه بود و «امید و لبخند» را برایم تلاوت کرد. از آن پس من به سلسلهٔ امیّد اقتدا کرده‌ام،طلوعِ فجر را دوست دارم و اینجا کلماتم را به امانت میگذارم...

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات