« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

که تو را زندگی کنم.

جمعه, ۹ تیر ۱۴۰۲، ۱۱:۰۵ ق.ظ

من در این دنیا فقط می‌خواستم در حین پیاده‌روی‌هایم دوشادوش کسی قدم بردارم و فارغ از شلوغی و تردد‌های دیگر، برایم از اصالت حضور و رهایی حرف بزند. می‌خواستم یک فنجان چای بنوشم، با تو آواز بخوانم‌ و کلمات کتاب مقدسی که تو نشانی‌اش را به من داده بودی؛ تلاوت کنم. آمده بودم که در این دنیا یک دست زندگی کنم که بازی گرفته شدم. من آمده بودم از فراز تمام مأذنه‌های شهر صدای اذان را بشنوم و در فاصله‌ی زمزمه‌ی نام او و نمازی که بر من می‌خوانند، تو را زندگی کنم. من فقط آمده بودم که تو را...

  • ۰۲/۰۴/۰۹
  • کادح

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

در جهانی که با گریستن آغاز میشود و با گریستن پایان میابد، پیامبری را شناختم که معجزه‌اش کلمه بود و «امید و لبخند» را برایم تلاوت کرد. از آن پس من به سلسلهٔ امیّد اقتدا کرده‌ام،طلوعِ فجر را دوست دارم و اینجا کلماتم را به امانت میگذارم...

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات