« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

دست‌ها، داستانند.

دوشنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۲، ۰۹:۲۷ ب.ظ

خب شاید اگه به مام بزرگی میگفتم که چقدر دوستش دارم، هیچ‌وقت نمی‌رفت. شاید هیچ‌وقت برای یه سفر طولانی و بی بازگشت، آماده نمیشد... نه؟ کاش میگفتم چقدر دوستش دارم. کاش وقتی براش آب می‌آوردم، از نگاهم و از دست‌هام میفهمید. دست‌هام گواهی میدادن که دوستش دارم. چشم‌هام شهادت میدن که ..آه:) 

  • ۰۲/۰۴/۱۹
  • کادح

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

در جهانی که با گریستن آغاز میشود و با گریستن پایان میابد، پیامبری را شناختم که معجزه‌اش کلمه بود و «امید و لبخند» را برایم تلاوت کرد. از آن پس من به سلسلهٔ امیّد اقتدا کرده‌ام،طلوعِ فجر را دوست دارم و اینجا کلماتم را به امانت میگذارم...

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات