« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

« ؛ »

در سرزمین نجوا و کلمه

سلام خوش آمدید

مرز‌های باریک.

شنبه, ۲۴ تیر ۱۴۰۲، ۱۱:۵۳ ق.ظ

مرز باریکی، بین ایمان و کفره؛ همون‌ اندازه که دیوار کوتاهی بین حال خوب و حال بد کشیده شده، همون‌اندازه که مرز باریک و ثانیه‌ی کوتاهی بین مرگ و حیات فاصله هست. ترسناکه؟ نه. به هیچ عنوان. فقط این دنیا خیلی حساب شده‌ست. اونقدر که ما در مخیله‌مون هم نمی‌گنجه. اونقدر زیاد که گاهی حواس‌مون نیست با ریختن آشغال، توی کوچه و خیابون داریم حق دیدن زیبایی رو از چشم‌ها میگیریم و سهم‌شون از پاکی زمین رو پایمال میکنیم. اونقدر زیاد که اصلا به ذهن‌مون هم خطور نمیکنه وقتی الکی و ناشیانه دست‌مون روی بوق میره، ممکنه ناگهان کسی ته دل‌ش خالی بشه، و به اندازه‌ی صدم ثانیه از جا بپره و بترسه. اونقدر زیاد که حاضریم برای اقامه‌ی عزا، سد معبر کنیم اما لحظه‌ای به خواسته‌ی کسی که براش عزاداری میکنیم عمل نکنیم. اونقدر زیاد که کفش‌ رها شده‌ی دیگران رو لگد می‌کنیم و حواسمون نیست این کفش خاکی شده، صاحبی داره. اونقدر زیاد که توی خیابون عروس کشون راه میندازیم و فکر نمیکنیم، که یه نوزاد به زحمت خواب رفته، یه بیمار قلبی، به سر و صدا حساسه. اونقدر زیاد که فراموش می‌کنیم گاهی حرف‌هامون چقدر موثر ان و بعضی از کلمات قابلیت کشتن آدم‌هارو دارن و ما با رها کردن واژه یا جمله‌ای قاتلیم. قاتل یک احساس، قاتل یک زندگی، قاتل یک امید و شاید هم قاتل یک نفس. کم‌اند آدم‌هایی که مودب‌اند به این آداب. کم‌اند انسان‌هایی که حواس‌شون هست، فراموش نمیکنن، مسئولانه زندگی میکنن و معتقدند به باور عظیمی مثل معاد. فقط خدا میدونه، در پرونده‌ی هرکسی، چند قتل، چند شکستگی قلب، چند آسیب به اجتماع و چند حتک حرمت درج شده. کاش مرزهارو بشناسیم. کاش مرزهارو بشناسیم تا قبل از اینکه به حساب‌های ریز و جزئی ما، رسیدگی بشه.

  • ۰۲/۰۴/۲۴
  • کادح

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

در جهانی که با گریستن آغاز میشود و با گریستن پایان میابد، پیامبری را شناختم که معجزه‌اش کلمه بود و «امید و لبخند» را برایم تلاوت کرد. از آن پس من به سلسلهٔ امیّد اقتدا کرده‌ام،طلوعِ فجر را دوست دارم و اینجا کلماتم را به امانت میگذارم...

مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات