پازلهای وجودم.
چهارشنبه, ۱۸ مرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۳۵ ق.ظ
متأسفانه تصویرم از «سکوت» خیلی قشنگه پس تماشاش میکنم. «کدْح» برام مقدسه پس شبیه سمفونی خرمشهر یا نغمهی هستی مینوازمش. «ودّ» برام محترم و رهاییبخشه پس به سراغش میرم. «صبر» شبیه شربت زعفرونی برام خوشرنگ و شیرینه پس لاجرعه سر میکشمش. «انقطاع» واسهم زیباست پس تبر به دوش ریشههای اتصالم به زمین رو قطع میکنم. «رجاء» شبیه واژهی حبل المتین، آرامشبخش و دلگرم کنندهست پس تلألؤش رو توی قلبم بیشتر میکنم. «صدق» برام روحنوازه، حقیقت داره و عطربهشت رو ازش استشمام میکنم، پس هرجا که باشه، دنبالش میگردم. «تنهایی» شبیه ماه، برام زیباست پس در آغوش میکشمش و «زندگی»؟ آره خب؛ سخته، طاقت فرساست، شگفتانگیزه، مهآلوده اما موهبت منه، پس نفسش میکشم. عمیق، ممتد و ابدی...
- ۰۲/۰۵/۱۸